در آخرین جلسهی کلاس نویسندگی خلاق که با شاهین کلانتری استاد نازنینم داشتم،راجع به آزادنویسی صحبت ریشهای و حائز اهمیتی داشتیم.
اول برویم ببینیم که آزادنویسی چیست و چگونه میتواند به توان و قدرت نویسندگی ما کمک کند:
آزادنویسی چیست؟
آزادنویسی در معنای تحتاللفظیاش یعنی:
- ما بنویسیم بدون این که فکر کنیم.
- بنویسم بدون این که خط بزنیم و ویرایش کنیم.
- بنویسیم بدون این که سانسور کنیم.
- بنویسیم بدون این که مکث کنیم.
آزادنویسی یکی از اصلیترین و اساسیترین تمرینها برای شروع و ادامهی نویسندگی در طول عمر است.
میتوان تمرین آزادنویسی را تشبیه کرد به تمرین بدنسازی ذهنی
خودم را مثال میزنم.
من وقتی میخواهم برای مسابقات فصل جدید فوتبال خودم را آماده کنم،اول از همه شروع میکنم به بدنسازیِ پیشفصل.
وزنه میزنم تا عضلاتم را قوی و آماده سازم تا بتوانم بهترین عملکرد را در فصل مسابقات از خود ارائه دهم.
البته بماند که من در تمام طول سال تمرینات بدنسازی را با فشار و شدت متفاوت ادامه میدهم.
اما مطمئنم که متوجه منظورم شدهاید.
اگر نوشتن یک رمان یا یک شعر،یک فصل از مسابقات فوتبال باشد،آزادنویسی همان تمرین وزنه و بدنسازیاش است.
ما با آزادنویسی،عضلات ذهنی خودمان را ورز میدهیم و آماده میشویم برای فصلهای طولانیِ نویسندگی.
در واقع تمرین صفحات صبحگاهی هم که از آن نوشته بودم،نوعی از آزادنویسی است.
آزادنویسی به ما پر و بال میدهد.ذهن ما را از قید و بندها آزاد میسازد.
به ما یاد میدهد که قواعد و قوانین برای ذهن ما،برای ذهن انسان،وحود خارجی ندارند.
یاد میدهد که پرندهی خیال ما میتواند پر بگیرد و تا کرانههای دورترین کهکشانها را درنوردد.
خانم ناتالی گلدبرگ،نویسندهی آمریکایی،در کتاب “تا میتوانی بنویس” نکاتی را راجع به آزادنویسی گوشزد می کند که در اینجا تعدادی از آنها را برایتان مینگارم:
- بگذارید دستتان در حرکت باشد.(مکث نکنید تا آنچه را نوشتهاید بخوانید.با این توقف،میخواهید آنچه را میگویید کنترل کنید.)
- خط نزنید،چون ویرایش به حساب میآید.(حتی اگر چیزی نوشتید که به راستی مدنظرتان نبود،آن را به همان حال رها کنید.)
- نگران هجی کلمات و دستور زبان و خوشخطی و کج و معوج نوشتن نباشید.
- رها باشید و نخواهید نوشتهتان را کنترل کنید.
- فکر نکنید و منطقی نباشید.
- روی نقطهضعف خود انگشت بگذارید(اگر به هنگام نوشتن،مطلبی به نظرتان آمد که شما را میهراساند،در اعماق آن فرو روید،احتمالا نیروی زیادی در آن نهفته است.)
نوشتن به مثابهی مراقبه
خانم گلدبرگ در بخشی از کتاب نکتهی مهمی را نوشته است.او مینویسد که در کانون ذن مینسوتا در شهر مینیاپولیس،به مطالعهی ذن مینشیند.
یک روز استادش به او میگوید:«چرا برای جلسات نشستن در سکون میآیی؟چرا نوشتن را به عنوان نمرین خودت انتخاب نمیکنی؟اگر به اندازهی کافی در ژرفای آن فرو روی،تو را به همه جا خواهد برد.»
این قدرتیست که آزادنویسی دارد.راهی برای درمان روح و روان خودمان نیز هست.تاثیر آن را پس از یکسال به وضوح در خودم احساس میکنم.
یک نکتهی بسیار اساسی و مهم دیگر که خانم گلدبرگ به آن اشاره میکند،این است:
وقتی میخواهید بنویسید،نگویید:«میخواهم شعر بنویسم.»این گرایش باعث میشود یخ کنید.با کمترین انتظار از خودتان بنشینید و بگویید:«آزادم یاوهترین چیزهای جهان را بنویسم.»
به خاطر سپردن این نکته بسیار حائز اهمیت است که ما به خودمان مجال بدنویسی بدهیم.
مجال اشتباهکردن بدهیم.
ذهن ما از طریق اشتباه کردن و تقلا کردن رشد میکند.
اما نکتهی دیگری نیز در مورد آزادنویسی وجود دارد.
در لپتاپ بنویسیم یا در دفتر؟
به شخصه از روزی که آزادنویسی را شروع کردم(فکر میکنم یک سالی میشود)تا همین دیروز،آزادنویسی را فقط و فقط در لپتاپ انجام میدادم.
یکی از اصلیترین دلایلم نیز،این بود که نمیخواستم نوشتههایم را یک وقت کسی بخواند و آبرویم برود.
چرا که در آزادنویسی،ما سانسورچیِ درون ذهنمان را خاموش میکنیم و هرچه به ذهنمان میآید را مینویسیم.
پس واضح و مبرهن است که چیزهایی هم خواهم نوشت که اصلا دلم نمیخواهد کسی آنها را بخواند.
در نتیجه،همیشه در لپتاپ مینوشتم.
اما این مسئله،مشکل دیگری را ایجاد کرد.
آزادنویسی را خیلی روزها انجام نمیدادم.
خب روشن کردن لپتاپ و رفتن سراغ فایل و باز کردنش و هزار کوفت دیگر یک هزار سال نوری طول میکشد.تازه اگر سرعت لپتاپ پایین باشد که دیگر میشود قوز بالای قوز.
در نتیجه،با وجود این که آدمی هستم که تداوم برایم اهمیت بسیاری دارد و به آن پایبند هستم،نمیتوانستم این آزادنویسی را انجام دهم.
دیروز شاهین در کلاس نویسندگی خلاق حرفی زد که مفهوم آزادنویسی را برایم دگرگون کرد.
شاهین میگفت:
«بیایم همه یه دفتر کوچولو بذاریم کنار دستمون و از کوچکترین فرصتها استفاده کنیم و داخلش آزادنویسی کنیم.اگه توی کافه منتظریم تا اسپرسوی دوبلمون رو واسمون بیارن،توی همین مدت بنویسیم.اگه منتظریم آب چایی جوش بیاد،بنویسیم.اگه بیکار نشستیم،بنویسیم.ما میخوایم نویسنده بشیم.پس باید از کوچکترین لحظهها استفاده کنیم و بنویسیم.از هرجچیزی که هست.از شکل ابرها بنویسیم.به آدمهای دور و برمون نگاه کنیم و راجع به اونا بنویسیم.از حموم رفتنمون بنویسیم.از هرچیزی و هرکسی که هست بنویسیم.حتی شده دو سه خط.نه که نوشتن توی لپتاپ رو کنار بذاریم،نه.ولی هرجا که میشه بنویسیم.توی دفتر یا لپتاپ.فقطط بنویسیم.هر لحظه رو با نوشتن زندگی کنیم.»
تجربهی من از آزادنویسی در دفتر
دیروز پس از جلسهی کلاس با شاهین،باید برای چکآپ میرفتم پیش دکتر.اوایل تیرماه عملی انجام داده بودم که حالا یکی از ویزیتهای چکآپش بود.
یک دفتر کوچک پیدا کردم،به اندازهای که بتوانم آن را در جیب شلوارم بگذارم.(شلوارم روی پاچهاش جیب داشت.)
بعد از ملاقات با دکتر(که درست مرکز شهر واقع شده بود،وسط بازار نادری)پیاده راه افتادم به سمت پل سفید.
یکی از بعدازظهرهای سربیِ اهواز بود.هوا گرم و مهربان بود و نسیم ملایمی هم میوزید و رطوبت کارون را با خود میرقصاند.
رسیدم به کنار پل سفید.چند صندلی برای نشستن داشت.نشستم،دفتر را از جیبم درآوردن و و شروع کردم به دیوانهوار نوشتن.
اولین جملهای که با خطی کج و معوج و تقریبا غیرقابل خواندن نوشتم این بود:
“هیچگاه تنها نمیمانم.من دفتر و کتابهایم را دارم.”
نوشتم و نوشتم.لکهی نارنج بر پهنهی نقرهفام آسمان افتاده بود.شب نزدیک بود.

آنقدر نوشتم تا خسته شدم.خستگیای که پس از انجام یک کار مهم به آدم دست میدهد.
گویی باری سنگین از روی دوشم برداشته شده باشد.
من به قدرت آزادنویسی ایمان دارم.
بهگمانم بعد از مطالعهی این پست،خواندن مطلب زیر نیز برای شما مفید واقع شود: