چند صباحیست که با خود کلنجار میروم.
مینشینم پای سیستم و زل میزنم به صفحهی سفید و خالی از نوشتهی ورد.فرقی هم نمیکند ساعت 5 صبح باشد یا 12 شب.آرنجهایم را میگذارم دو طرف لپتاپ،سرم را سفت نگه میدارم و شقیقههایم را فشار میدهم.گویی میخواهم منفجر شوم.
مدتهاست که با خود کلنجار میروم که بالاخره باید به چه شیوه بنویسم.آیا باید در اینستاگرام بنویسم؟آیا باید در وبسایت بنویسم؟آیا باید هفتهای یک مقالهی بلند در وبسایت بنویسم یا اینکه هر روز وبسایت را بروز کنم؟
والله که هنوز هم نمیدانم.
اما،احساس میکنم که جوابم را یافتهام.
دیدهای وقتی جواب سوالی بزرگ را کشف میکنی،یک آن چشمانت برق میزند،لبخندی مینشیند کنج لبهایت و باری چند کیلویی از روی دوشت برداشته میشود؟
خب،من جوابم را در یک سوال پیدا کردم.
فهرست مطالب
چرا میخواهی بنویسی؟اصلا چرا میخواهی زندگی کنی؟
رفتم سراغ شاهین کلانتری،استاد نازنینم.رفتم سراغ اولین پستی که در وبلاگش نوشته.حدودا اواخر سال 1394 هجری شمسی.(کسی چه میداند؟شاید داری این پست را در قرن 15 هجری شمسی میخوانی!)
القصه،دیدم اولین پستی که نوشته،تیترش این است:
میدانم که نمیدانم!
که در واقع جملهایست از سقراط،که طبق گفتهی شاهین،همیشه این جمله را پیش چشمش دارد.
من هم میخواهم مثل شاهین،این جمله را پیش چشمم داشته باشم.میخواهم بدانم که نمیدانم.
و در این مسیر،میخواهم آنقدر بخوانم و بنویسم که بیشتر و بیشتر بدانم که نمیدانم.
یادگیری از عنفوان جوانی دغدغهی اصلی من بوده است.از همان دوران نوجوانی که تب یادگیری گیتار الکتریک تنم را سوزاند،تا وقتی که تب نویسندگی امانم را برید.یادگیری و توسعهی شخصی در زمینههای مختلف،دغدغهی اصلیام بوده است.
در یکی از کلاسهای مهمی که با شاهین داشتیم،(در لایو اینستاگرام برگزار شد آن کلاس)به من گفت که چرا برای یادگیری روزانه،در وبلاگت روزانهنویسی نمیکنی؟
در جواب سوال همیشگیای که داشتم،اینکه آیا باید مقالات بلند بنویسم در وبلاگ یا اینکه روزانهنویسی کنم،چنین جوابی به من داد.
ازش پرسیدم که برای من که دغدغهی یادگیری و توسعهی شخصی دارم،کدام بهتر است؟
گفت روزانهنویسی در وبلاگ،بهترین گزینهی پیش رویت خواهد بود.
و حالا،من اینجا هستم تا تعهدی به خودم بدهم.تعهد اینکه هر روز ،چراغ این وبلاگ را روشن نگاه دارم.
بنای آن دارم تا هر روز،هرچند کوتاه،از مطالعات و تجربیات شخصی خود چیزکی بنویسم و در این کشور اکنون بایر،به اشتراک بگذارم و با جان خود بپرورانمش.
نگران نتایجش هم نیستم.من تلاش خود را به کار میگیرم که:
به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل
و گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم
باری،دوست دارم این پست را،اولین مطلب وبلاگم بدانم.بعد از این،تعهد است به مسیر.که هدف مسیر است.نه مقصد.
در این وبلاگ از هر آنچه شوق زندگی در من انگیزد خواهم نوشت.مثل کتابها،ادبیات،انسانها و دنیایشان،روابط اجتماعی،توسعهی شخصی،خود زندگی…
بهگمانم بعد از مطالعهی این پست،خواندن مطالب زیر نیز برای شما مفید واقع شود: