دربارهی من
سلام به روی ماه تو دوست عزیز من.
من پوریا جامعی هستم. زادهی اهواز گرم و صمیمی و ساکن تهران بزرگ. شهر پروانگیهایم.
دوست دارم خود را یک سالک معرفی کنم. یک رهرو. یک تجربهگرا. زندگی و تجربههایش را دوست دارم و با سر شیرجه میزنم در اقیانوسِ تجاربِ جدید. دانشجوی رشتهی ادبیات اسپانیاییِ دانشگاه تهرانم. سالها دروازبان فوتبال بودم. حرفهای هم بازی میکردم. گهگاهی ساز هم میزنم. سازِ تخصصیام گیتار الکتریک است.
من باور دارم که یکی از اهداف و رسالتهای ما در زندگی، یاد دادن و یادگرفتن است.
بنابراین،بنا دارم آموخته ها و تجربیاتِ شخصیام را، بهخصوص در زمینهی نویسندگی به اشتراک بگذارم.
واقعیت این است که زندگی من در مطالعه و نوشتن خلاصه میشود. اما:
چرا تصمیم گرفتم نویسنده شوم؟
سوالی هزار جواب. اما اصلیترین جوابی که سنجاق شده به بالای مغزم، این است که مرعوب قدرت خلقکردن شدهام.
از بچگی با کتابها زندگی کردهام. یادم است هشت-نه سال داشتم و مادرم مرا همراهِ خودش برای خرید میبرد مرکز شهر. گرمای ظهر تابستان اهواز هم که دمار از روزگار آدم در میآورد. اما چیزی بود که مرا عاشقِ همین خریدهای مرکز شهر کرده بود.
همیشه بعد از خرید، مادرم مرا به کتاب فروشیِ رشد میبرد.یادم است که وقتی در شیشهایِ کتابفروشی را هل میدادم و وارد میشدم، هجوم باد خنک کولرگازیها و قفسههای بلند پر از کتاب دورتادورم چطور ممدّ حیات و مفرح ذات بود.
از همانوقتها، مادرم کتابهای داستان کودک و نوجوان را برایم میخرید. مخصوصا کتابهای رولددال و مجموعهکتابهای تنتن. یکی-دو سال بعدش هم که خودم کمی بزرگتر شده بودم و تنهایی میتوانستم بیرون بروم، مجموعهی هریپاتر را از رشد میخریدم و میخواندم.
با اینکه کتاب انیس و مونس من از همان کودکی بوده،اما هیچوقت بهذهنم خطور نکرده بود که به نویسندگی بپردازم. دلیل واضحی در ذهنم نداشتم. شاید فکر میکردم به عنوان یک شغل یا حرفه مناسب نیست. حواسم هم که به فوتبال و پیشرفت در فوتبال پرت بود. زندگی ورزشی و فضایش هم که متاسفانه از دنیای ادبیات به کلی دور است.
یادم است آنسالها ( سیزدهساله بودم) در تیم فولادخوزستان بازی میکردم. گاهی که برایِ مسابقهای به شهر دیگری سفر میکردیم، کتابی با خودم میبردم. هم تیمیها و رفیقهایم هم همیشه بهخاطر همین کتابخواندنها بهشوخی مرا دست میانداختند و لقب «فانتزی» به من داده بودند. صدالبته که من هم جاهای دیگری از خجالتشان در میآمدم.
باری، هرچه که بود، هیچگاه میلی به نویسندگی پیدا نکردم. شاید هم دلیلش نبودن الگوی مناسبی در دنیای اطرافم بود.
گذشت و گذشت تا رسید به تابستانِ نود و هفت. تازه کنکور داده بودم. تب و تابِ نگرانیهایم تازه فروکش کرده بود. هرچند تا اعلامِ نتایج خیلی مانده بود اما اطمینان داشتم که تهران قبول میشوم.
با سریالی کمدی آشنا شدم به نامِ کالیفُرنیکِیشِن. شخصیتِ اصلیِ داستان،نویسندهای آس و پاس و بهغایت اغواگر و عاشقِ زنها بود به اسمِ هنک مودی. هنک نویسندهای معروف بود که دچارِ مشکلِ خشکیِ قلم شده بود. دوستدختر سابقش که دختری هم با یکدیگر داشتند تصمیم داشت با وکیلی پولدار ازدواج کند و این مسئله برایِ هنک خیلی سخت بود. کلِ داستان حول کشمکش های هنک برایِ برگرداندنِ خانوادهاش دورِ هم میگردد که البته با هرزگیهای نابهجایش، همیشه گند میزند و صحنههای خندهداری ایجاد میکند.
فکر میکنم اولین جرقههای آشنایی من با نویسندگی از همانجا زده شد. از دیدن قدرت هنک در خلق کردن لذت میبردم و دروغ چرا،قدرت اغواگریاش هم برایم جذاب بود. دوست داشتم بعضی از خصوصیات جذاب او را به خودم اضافه کنم.
القصه،شروع به جستجو در گوگل راجع به نویسندگی کردم.اولین چیزی که جستجو کردم واژهی «نویسندگی» بود.اولین سایتی هم که بالا آمد، سایت شاهین کلانتری عزیز بود. از همان وقت، شدم مشتریِ پر و پا قرصِ مقالاتِ سایتِ شاهین. اولین مقالهای هم که خواندم، مقالهی آزادنویسی بود. پس شروع کردم به آزادنویسی روزانه.
بعدترها خود شاهین در تلگرام کلاس نویسندگی خلاق گذاشت. فراخوانش را که دیدم، بدون اینکه فکر کنم، هزینهاش را پرداخت کردم و در کلاسهایش شرکت کردم. بدونِ اینکه هدف خاصی از نوشتن داشته باشم. صرفاً دلم میخواست بنویسم. در نوشتن،معنایِ تازهای کشف کردهبودم. نوشتن برایم مثل موسیقی بود.کسی نمیتوانست آن را ازم بگیرد.
نمیتوانم دقیق بگویم که چرا میخواهم نویسنده شوم. بگویم میخواهم قدرت خداگونه داشته باشم؟ میخواهم دنیای مختص به خودم را بسازم و جهانبینی مخصوص خودم را در ایندنیا به یادگار باقی بگذارم؟
خب همهی اینها درست است.اما بهترین جوابی که به این سوال میتوانم بدهم این است:
شاید دقیقاً ندانم که چرا میخواهم نویسنده شوم، اما دقیقا میدانم که چرا نمی توانم ننویسم. که چرا نمیتوانم نویسنده نباشم.چون اگر ننویسم،چیزی در من میمیرد.بخشی از هویتم گم میشود.مثل قطعهی کلیدیِ یک پازل.
علاوه بر اینجا، در اینستاگرام هم مینویسم. آنجا بیشتر متون ادبی و شعر مینگارم. از طریقِ لینکِ زیر میتوانی آنجا هم مرا همراهی کنی.