عادتهای ما،بسته به آنچه که هستند،میتوانند ما را بسازند یا ما را نابود کنند.ما تبدیل به آنچه مکررا انجام میدهیم میشویم.
شان کانوی
در قدمِ اول،باید توضیحِ مختصری راجع به معنایِ “عادت” به شما بدهم:
عادت به معنایِ انجامِ روزمرهی یک رفتار و یا کارِ مشخص است که در طولِ زمان به ناخودآگاهِ ما منتقل میشود.
همهی ما انسانها ملغمهای از عادتهای خوب و بد هستیم.به عنوانِ مثال خودِ من،،عادتِ ورزشِ روزانه را طیِ سالیان در وجودم پرورش دادهام اما همچنان تغذیهی ناسالم هم دارم.(فکر می کنم یکی از دلایلی که به مسئلهی عادتها میپردازم،تلاش برای کنترلِ بیشتر رویِ عادتهایم باشد)
من باور دارم که تمامِ انسانها،مثلِ یک لوحِ سفید،تنها با غرایزِ مشترک بهدنیا میآیند.تنها چیزی که تفاوتها را رقم میزند،عادتهاییست که در وجودِ خود پرورش میدهیم.
در مسیرِ زندگیِ ما به عنوانِ یک انسان،عواملِ مهمی در شکلگیریِ شخصیتمان تاثیر میگذارد.یکی از مهمترین عوامل،عادتهایی است که ما در خود پرورش می دهیم.
عادتهایی که میتوانیم در خود پرورش دهیم،به دو بخش تقسیم میشوند:
1.عادتهای سازنده و مفید
2.عادتهای مخرب و مضر
از این دو بخش هم خارج نمیتواند باشد.چرا این حرف را میزنم؟
با یک مثال توضیحش میدهم:
فرض کنیم دو خواهرِ دوقلو هستند به اسمهای سولماز و الناز.
سولماز تصمیم میگیرد هرروز صبح،به محضِ بیدار شدن از خواب،ده دقیقه به تمریناتِ شکم بپردازد.
از طرفی،الناز به محضِ بیدار شدن از خواب،گوشیاش را از کنارِ تخت برمیدارد و شروع به اینستاگردی میکند.
این رویهی هرروز صبح است.بدونِ استثنا.
حداقل تا سهماهِ اول،تفاوتی تویِ رفتار،اخلاق و ظواهرِ هیچکدامشان وجود ندارد.اما پس از ششماه،تفاوتها کمکم آشکار میشوند.
سولماز بهخاطرِ تمرین کردنِ مداوم،هیکلش بهتر شده و این موضوع رویِ اعتمادبهنفس و رفتارش با دیگران تاثیرِ مثبت میگذارد.
از طرفی،الناز بهخاطرِ اینستاگردی و مدام مقایسه کردنِ خودش با مدلهایی که فقط بخشِ روشنِ زندگیِ خودشان را در اینستا به اشتراک میگذارند،دچارِ نوعی افسردگی شده و برای فرار از این افسردگی،شروع به پرخوری میکند.درنتیجه،هیکلش از فرم میافتد،به مرورِ زمان اعتمادبهنفسش کمتر شده و ارتباطاتش با دیگران رو به وخامت میرود.
این مثالِ کوچکی از تاثیرِ شگرفِ عادتهای سازنده و مخرب رویِ زندگیِ ما بود.عادتهایی که میتوانند ما را بسازند یا نابود کنند.
باری،پس تاثیرِ عادتها را نمیتوان نادیده گرفت.حال چرا من اینقدر رویِ اهمیتِ عادتسازی تاکید میکنم؟
به این دلیل که:
“موفقیت یا عدمِ موفقیتِ ما در زندگی وابسته به عادت هایی است که در خود پرورش میدهیم.”
همهی ما میخواهیم در زندگی موفق باشیم و تحسین شویم.کسی هست که بگوید دلش میخواهد شکست بخورد؟
البته که موفقیت برایِ هرکدام از ما،تعریفِ متفاوتی دارد.رفرنس میدهم به فیلمِ مارمولک که رضا مارمولک می گفت:
«به تعدادِ آدمهای روی زمین راه هست برای رسیدنِ به خدا.»
در نتیجه،من هم بدین شکل بیانش میکنم:
«به تعدادِ آدمهای رویِ زمین،تعریف هست برای موفقیت.»
بههرحال،هر تعریفی که برای موفقیت توی ذهنتان داشته باشید،راهی بهجز ایجادِ عادتهای مناسب برای رسیدن به آن ندارید.
تا وقتی که یککارِ روزانهتان را تغییر ندهید،زندگیتان تغییر نمی کند.رازِ موفقیتِ شما در برنامهی روزانهتان نهفته است.
جان.سی.مکسول
در تابستانِ 1396،تصمیمِ قطعیِ خودم را مبنی بر انصراف از تحصیل در رشتهی مهندسیِ مکانیکِ دانشگاهِ جندیشاپورِ دزفول گرفتم.خب،تصمیمِ آسانی نبود.اگر در دانشگاهِ موردِ علاقهی خودم(میخواستم حتما در یکی از دانشگاههای تهران قبول شوم)قبول نمیشدم،پیهی سربازی با مدرکِ دیپلم را به تنم میمالیدم.
باری.عزمِ خودم را جزم کردم و پس از تحقیقِ فراوان در موردِ رشتههای مختلف،تصمیم گرفتم شانسم را در کنکور برای یکی از رشتههای ادبیاتِ خارجی امتحان کنم.ترجیحا انگلیسی،اما اگر نشد،فرانسه یا اسپانیایی هم قابلِ قبول بود.
آنوقت بود که با کتابِ اثرِ مرکب آشنا شدم.دارن هاردی در آن کتاب راجع به قدرتِ عادتها توضیحاتِ کاملی داده بود و من اولین بار آنجا به قدرتِ عادتها پی بردم.
شروع کردم.برنامهای برایِ خودم چیدم که شاملِ دوساعت مطالعه و تستزنی بود.همهاش دوساعت درسخواندن از ساعتِ یازدهِ صبح الی یکِ ظهر.بعد از ظهر ساعتِ چهار هم به باشگاه می رفتم و بعد از دوشگرفتن،میرفتم سرِ کار در کافه.
این روالِ زندگیِ من به مدتِ هشتماه بود.خیلی ساده به نظر میآید.و البته،به نظرِ خانواده و اطرافیانم احمقانه.باور نمیکردند که با ان برنامهی ساده بتوانم تهران قبول شوم.اما من به حرفِ دارن هاردی و قدرتِ عادتها ایمان آورده بودم.
قبول شدنِ من در رشتهی ادبیات اسپانیاییِ دانشگاه تهران،مهرِ تاییدی بود بر قدرتِ عادتها و عادت سازی در زندگی.