سوال بزرگی ذهن نوقلمهای تازه پا گذاشته به سرزمین نوشتن را درگیر میکند.
چه بنویسم؟
در مورد چه کسی یا چه چیزی بنویسم؟
اندکی هم که این سوال در ذهن غلتید،عزت نفس آدم جریحهدار میشود و با خود میگوییم:
ای بابا.نوشتن به درد من نمیخوره.هیچ استعدادی ندارم.بیخیال.ولش کن.
این عبارتها برایتان آشنا نیست؟
باری،فکر نکنید که فقط شما هستید که با این مشکل دست در گریبانید.
تمامیِ کسانی که قلمفرسایی کردهاند،حتی نویسندگان بزرگ و شهیر،چنین مشکلی را داشتهاند.
نویسندگی برای خود من به مثابهی میدان رزمیست که هر روز صبح باید کلاهخود جنگیام را بر سر گذاشته،سپر و شمشیرم را بردارم و به کارزار بروم.
بنابراین،نگران نداشتن موضوع نباشید و یا استعداد خاصی نباشید.
نویسندگی یعنی تکرار.یعنی ممارست.
یعنی هر روز با خودت سر و کله بزنی و هر آنچه به ذهنت میرسد را،همان لحظه مکتوب کنی.
در این راستا،این دو تمرین میتوانند گرهگشا باشند:
آزادنویسی چیست؟تمرینی برای نوشتن و زیستن
اما نکتهای بسیار مهمتر وجود دارد که وقتی آن را دانستم،گویی گرهای در ذهنم باز شد.
فهرست مطالب
نویسنده در شهر خودش گردشگر است
خانم ناتالی گلدبرگ،نویسندهی کتاب تا میتوانی بنویس،در بخشی از کتاب مینویسد:
نویسندگان دربارهی چیزهایی مینویسند که سایر مردم به آنها توجه نمیکنند.
مثلا دربارهی آرنج یا زبان ما،آبی که از شیر چکه میکند،کامیونهای زبالهی شهر نیویورکک،تابلوی رنگ و رو رفتهی علامتی در شهرستانی کوچک.
میبینید؟
نوشتن به همین سادگیست.
اصلا نگران بیاهمیت بودن نوشتههایتان نباشید.وقتی شروع میکنید به نوشتن از چیزهای ساده،به مرور متوجه ارتباطشان با موضوعاتی بسیار مهمتر و عظیمتر میشوید.
چرا که جزئیات بخشی از کل هستند و از جزئیات میتوان به کل رسید.
خیلی از اوقات،قلم در دست میگیرم و شروع میکنم به نوشتن از هر چه میبینم یا میشنوم یا میبویم.
مثلا گاهی از همین کوچهباریک،میرسم به یک شعر از مولانا.
چند روز پیش،شروع کردم به آزادنویسی دربارهی سفرم از تهران به اهواز.
جفنگیات مینوشتم.هر آنچه به ذهنم میرسید را در دم روی کاغذ مکتوب میکردم تا این که مطالبی از خوانشِ کتاب شمس تبریز در نظرم آمد که میگفت:
نظر شمس تبریز،این است که انسان در این جهان غریب است اما در عین حال،عارف حقیقی را همواره در بسط و شادی میداند و معتقد است دنیا زندان مومن نیست.در جهانبینی شمس دو موضوع غربت و شادی مقارن هماند.
که در تایید این تفکر،مولانای جان میفرماید:
جانا به غریبستان،چندین به چه مانی
بازآ تو از این غربت،تا چند پریشانی؟
باری،رسیدم به این جملات.
کافی است امتحانش کنید.خودتان متوجه ارتباط بینشان خواهید شد.
حال ارتباط بین نویسنده و این تفکر شمس را برایتان بازگو میکنم.
نویسنده و زندگی
خانم گلدبرگ در بخشی از کتابش مینویسد:
“نویسنده در شهر خودش مهمان است و از چشم یک گردشگر به آن نگاه میکند.آنگاه زندگیش را نیز به همین شیوه میبیند.”
متوجه ارتباط نویسنده بودن با انسانِ اصیل در تفکر شمس شدید؟
نویسنده،زندگی را به نیکی زیست میکند.
نویسنده با نوشتن،حتی از رنجهای زندگی خویش لذت میبرد.
مینویسد و با نوشتن،قاب میکند لحظات را بر دیوار زندگی.
بهگمانم بعد از مطالعهی این پست،خواندن مطلب زیر نیز برای شما مفید واقع شود:
نویسندگی ؛تقلید و حسادت | چرا برای نوشتن باید آثار دیگر نویسندگان را مطالعه کرد؟
کجا بنویسیم؟ | نکته ای در مورد مکان نوشتن
مهم ترین تکنیک نویسندگی | چگونه از حواس پنجگانه در نوشته استفاده کنیم؟