اگر میخواهید نویسنده شوید،باید دو کار را بیشتر از هر کار دیگری انجام دهید.زیاد بخوانید و زیاد بنویسید.(استفن کینگ)
دیروز در حین مطالعهی کتاب کار عمیق از کال نیوپورت،مطلب جالبی را خواندم.
یک روز یک نفر میرود پیش جری ساینفلد،یکی از بهترین کمدینهای تاریخ.وی همچنین در سریالی به نام سایفلد هم ایفای نقش کرده است که به سریال معروف فرندز شباهت دارد.
از جری ساینفلد میپرسند که راز او برای بهترین کمدین بودن چیست؟
جوابی که میدهد قابل تامل و تعمق است.
وی پاسخ میدهد که برای بهترین کمدین بودن،باید بهترین جوکها را بنویسی.و برای نوشتن بهترین جوکها،باید هر روز به مقدار زیاد جوک بنویسی.
بهگمانم شاید مهمترین نکته برای متخصص و صاحبنظر شدن در هر کاری،در همین یک پاراگراف نهفته باشد.
این مسئلهی زیاد جوک نوشتن،به بسیاری از حوزههای تخصصی که در آن فعالیت میکنیم قابل تعمیم است.
اکنون پس از مدتها آزمون و خطا و کسب تجربه،دریافتهام که برای حرفهای شدن در هر کاری،باید بهطور روزانه حداقل سه ساعت متمرکز باید کار و فعالیت کرد.
اما اینجا به طور مشخص میخواهم راجع به زیادخوانی و زیادنویسی صحبت کنم.
من از همان بچگی آنقدر خوششانس بودم که با کتابها بزرگ شوم.
به یاد دارم که ده-یازده ساله که بودم،تابستانها همراه مادرم برای خرید میرفتیم بازار نادری.
فقط هم تابستانها را به یاد دارم چون بقیهی فصلها سر کلاسهای مدرسه بودم.
گرمای طاقتفرسای تابستان اهواز بود و پیادهرویهای طولانی.اما فکر رفتن به کتابفروشی رشد بعد از آنهمه پیادهروی و خرید،جانافزا و گوارای وجود بود.
شانسی که من آوردم،این بود که خانوادهای مشوق مطالعه داشتم.از همان سالها،هری پاتر و قصه های سرزمین اشباح را میخواندم.همچنان که بزرگتر میشدم،از ژانر تخیلی به ادبیات کلاسیک گرایش پیدا کردم.
اما مسئلهای وجود داشت.درست است که من کتاب میخواندم،اما آیا برای نویسندگی و نویسنده شدن،به اندازهی کافی میخواندم؟
اوایل سال 98 بود که نویسندگی را با کلاسهای شاهین کلانتری،استاد نازنینم آغاز کردم.
البته هنگامی که شروع کردم،تصمیم خاصی برای ادامه دادنش نداشتم.صرفاٌ به خاطر علاقهای که به دنیای ادبیات و همذاتپنداریهایی که با مطالب شاهین و خودش میکردم،تصمیم گرفتم در کلاسهایش شرکت کنم.(عجب بازاریابی محتوایی انجام داده بود الحق و الانصاف)
توضیح متا
باری،شرکت کردن در کلاس های نویسندگی همانا و تغییر مسیر زندگی من همانا.
وقتی شروع کردم،اولین نکتهای که شاهین در کانال کلاس نویسندگی گفت را به یاد دارم.
او میگفت:
نوشتن و خواندن دو خواهر دوقلو هستند.باید در کنار یکدیگر حضور داشته باشند.
درست،اما نکتهی اساسیتری هم وجود داشت.
نخستین تمرینهایی که انجام میدادیم،تمرینات صفحات صبحگاهی و هزارکلمهها بود،که پایه و اساسشان زیادکاری است.زیاد نوشتن.
وقتی به انجام این تمرینات اهتمام ورزیدم،متوجه موضوع جالبی شدم.
متوجه شدم که هرچقدر مینویسم،کمتر و کمتر چیزی برای عرضه کردن و نوشتن دارم.
چرا؟چون به اندازهی کافی نمیخواندم.خواندن یک صفحه و پنج صفحه و ده صفحه دردی را دوا نمیکند.
برای اینکه چیزی برای عرضه کردن داشته باشیم،برای اینکه بخواهیم نوشتهای را تولید کنیم،باید مصرف کتاب و نوشتهی بالایی هم داشته باشیم.
باید حریصانه مطالب مختلف را بلعید و هضم کرد.
از به حافظه سپردن مطالب مختلف سخن نمیرانم.
متاسفانه خیلی از ما میخوانیم تا خوانده باشیم.تا اسم یک کتاب را از لیست طویل کتابهایمان حذف کنیم.
امثال لیستهای کتابهایی که قبل از مرگ باید خواند،درست است که کتابهای خیلی خوبی را به ما معرفی میکنند،اما به همان میزان ممکن است قاتل علاقهی ما به خواندن باشند.
کتابها را باید از روی هوس خواند.باید عطش ادراک خویشتن و دنیای اطراف را داشت.
من خودشناسی و جهانشناسی و جامعهشناسی را از قِِبَلِ خواندن و نوشتن بسیار،ممکن میدانم.
یادگیری از کتابها،از طریق نوشتن چیزهایی که یادگرفتهایم،هرچند بسیار کوتاه و در حد دو خط،درونی میشود.
اینها برای کسی است که دغدغهی درک دارد.
اما برای نویسنده،مسئله از این هم فراتر می رود.
نویسنده برای طبخ یک نوشتهی جاندار،نیاز به مواد اولیهی فراوان دارد.این مواد اولیه،کتابهای و مطالب مختلفی هستند که میخواند و از طریق نوشتن،درونیشان میکند.
پس سخن کوتاه میکنم و می خواهم در یک جلمه بحث نویسنده شدن را خلاصه و جمعبندی کنم:
برای خوب نوشتن باید بسیار نوشت و برای بسیار نوشتن،باید بسیار خواند.
بهگمانم بعد از مطالعهی این پست،خواندن مطلب زیر نیز برای شما مفید واقع شود:
نقل قول ها بسیار تاثیرگذار بود. و همینطور ادامه متن. ممنون
بیکران لطف داری حسین جان.خوشحالم که به دلت نشسته و مفید واقع شده واست.ممنونم.
سلام خیلی عالی موفق باشی
عزیزدلی تو سعیدجان.ممنونم از حسن توجه و همراهیت.