در حینِ مطالعهی کتابِ ابله نوشتهی نویسندهی شهیرِ ادبیاتِ روس،داستایوفسکی،به جملهای برخوردم که توجهام را به خود جلب کرد.
“خداوند به نادانان شانس میدهد.”
این کتاب را با ترجمه ی خانمِ نسرینِ مجیدی،از انتشاراتِ روزگار خواندم.مترجمِ حاذقِ کتاب با خوش ذوقی،یک بیت شعر در راستایِ همین جمله در پاورقی آورده بود.به شرحِ زیر:
“چنان روزی به نادانان رساند/که صد عاقل حیران بمانند”
این جملات را که خواندم،چند صباحی از مطالعه دست کشیدم و غرق در تامل شدم.به یادِ فیلمِ فارست گامپ با بازیِ دیدنیِ تام هنکس افتادم.هنکس نقشِ مردی را بازی میکرد که از نظرِ ذهنی کمی عقب افتاده بود.امّا در خلالِ داستان،بدونِ ترس و یا حتی داشتنِ درکِ درستی از مسائلِ مهمی چون جنگ،تجارتِ میگو و عشق،خود را به درونِ گودِ آنها میاندازد.جالب آنجاست که در همهی آنها هم به مقامهای والایی میرسد.درجاتِ بالایِ نظامی میگیرد و در تجارتِ میگو بسیار موفق میشود و پس از سالیانِ دراز،به عشقِ دورانِ کودکیاش میرسد.
امّا چرا اینگونهست؟چرا افرادِ به ظاهر ابله،رزق و روزیِ بیشتری به دست میآورند؟
دوست دارم اینگونه فکر کنم که دلیلش این است که این افراد،به نتیجهی کارهایشان توجهِ چندانی ندارند و صرفا کارهایی را انجام میدهند که دلشان می خواهد و پرندهی خیالشان بدان سو پر میکشد.درست همانگونه که چنانچه فیلمِ فارست گامپ را دیده باشید(یا حتی کتابش را خوانده باشید.گرچه فیلمش بسیار معروف تر و جهانی تر شد)،فارست ناگهان تصمیم میگیرد سرتاسرِ آمریکا را بدود.چرا؟چون دلش میخواهد!و جالب آنجاست که این کارش وی را تبدیل به یک سلبریتی هم کرد.
یکی دیگر از دلایلِ موفقیتشان به زعمِ بنده این است که نه خودشان و نه دیگران،انتظارِ چندانی از آنها ندارند.این مسئلهی مهمیست.آنها صرفا برای ِخویشتن زندگانی میکنند.
و چه خوش است در درجه ی اول برایِ خویشتن زندگانی کردن.
ابله|جستاری بر کتاب و ارتباطِ بینِ شخصیتِ اصلیِ کتاب با فارست گامپ