امشب اتفاقی خارقالعاده برایم افتاد. امروز نخستین روزی بود که به عنوان کارمند تماموقت در شرکتی شروع به کار کردم. ساعت 6 که کارم تمام شد، پیاده به سمت انقلاب راه افتادم. حد فاصل تئاترشهر تا انقلاب را دوست دارم. کتابهای رنگ و وارنگ پشت شیشهی ویترین چشمک میزنند.
پاهایم توان همراهی نداشتند. دستانم از شدت سرما سرخ شده بودند و جزجز میکردند. آنقدر که وقتی آنها را در جیبهایم فرو میبردم، نفسم را حبس میکردم. خلاصه ماستها را کیسه کردم و در میانهی راه، به کافه لمیز در خیابان کارگر شمالی پناه بردم. گوشهای دنج از کافه، روبهروی پیشخوان نشستم و مشغول نوشیدن قهوهام شدم. اینجا بود که اتفاق خارقالعاده افتاد.
شاهین کلانتری، استاد نازنینم وارد شد. اول او مرا دید و با تعجب صدایم کرد. دو پلاستیک تا خرتناق پر از کتاب در دستانش بود. دوستی هم همراهش بود که عمو جعفر خطابش میکرد. عمو جعفر هم از آن خوبهای روزگار است که به عنوان مشاور کسب و کار فعالیت میکند. سایتی هم در همین راستا دارد تحت عنوان بیزنس فالو.
دربارهی کتابها و محتوا حرف زدیم. مدتها بود که پستهای وبلاگنویسی شاهین را مطالعه میکردم، اما همچنان به نتیجهای نمیرسیدم که میخواهم در سایت خودم در چه حوزهی تخصصیای بنویسم. حالا هم که شاهین را گیر آورده بودم، دیگر به این راحتی ولش نمیکردم. تا میتوانستم از او سوال پرسیدم.
شاهین گفت حتما سعی کن در یک حوزهی مشخص بیشتر بنویسی. اینگونه به عنوان متخصص آن حوزه شناخته خواهی شد. اما لازم هم نیست که فقط و فقط در یک حوزه بنویسی. ممکن است بعد از نوشتن پنج پست در یک حوزه، به حوزهی دیگری برسی که علاقه و مهارتت در آن بیشتر هم هست. فقط بنویس و بنویس. مسیر خودش را به تو نشان خواهد داد.
بسیار خب شاهین. همین پند را آویزهی گوشم میکنم و هر روز سعی میکنم یک تکه فکر تولید کنم. حتی شده نصفه و نیمه و به زور.
همیشه دوست داشتم در حوزهی نویسندگی تولید محتوا کنم، اما خود شاهین آنقدر جامع به مبحث نویسندگی پرداخته که هیچکس دیگر جسارت نمیکند در این مسیر پا بگذارد.
همین مساله را به خود او گفتم. گفت اتفاقاٌ بنویس. در مورد نویسندگی بنویس. هرچقدر متخصصان این حوزه بیشتر باشند بهتر هم میشود.
دلگرم شدم. ترغیب شدم در مورد نویسندگی بنویسم. باعث میشود بیشتر دنبال یادگیری اسلوب و فنون نویسندگی بروم. چه بهتر. هم محتوا تولید کردهام، هم مجبور میشوم به یادگیری بیشتر.
پ.ن: در حین صحبتهایمان، شاهین کتابی را از پلاستیک کتابهایش بیرون آورد و با خلاقیت و ذوق مثالزدنیاش، کاریکاتوری کشید و به من هدیه داد. بهترین هدیهای که میتوانستم بگیرم از مهمترین استادم در زندگی.

