چند شب پیش راجع به سوالهای مهمی در زندگی با منصور مباحثه میکردیم. سوالها اینها بودند:
فهرست مطالب
سوالهای ناخوشایند زندگی
اگر همین فردا بیدار نشدم از زندگیام راضی هستم؟ و آیا دل دنیا برای من تنگ خواهد شد؟
همهی ما به عنوان انسان، در هراسی پنهان زیست میکنیم. هراس اینکه نکند نام ما از اذهان پاک شود؟ آیا دل دنیا برای ما تنگ خواهد شد؟ میخواهیم که ما را به یاد داشته باشند. از همه مهمتر این که آیا اگر همین فردا از خواب بیدار نشویم، از زندگی راضی خواهیم بود؟ به همین دلایل تلاش میکنیم از ما راضی باشند و کسی را با انتخابهایمان ناراحت نکنیم.
جبر و اختیار
ما انسانها با دو مسئله چشم به جهان میگشاییم. جبر و اختیار. از جبر بخواهم مثال بزنم، میشود مانند همین جبر جغرافیایی که یک نفر در ایران، در این برههی سخت و کمرشکن به دنیا میآید، یا در بیابانهای آفریقا بدون آب و غذایی برای خوردن و نوشیدن. یک نفر دیگر هم در سوییس به دنیا میآید و روزی در عمرش دغدغهی پول نخواهد داشت.
اختیار اما به معنی کارهایی است که از دست ما برمیآید برای تغییر اوضاع و شرایط زندگیمان. به عنوان مثال، یک نفر در روستاهای سیستان و بلوچستان، درس میخواند و میرود دانشگاه تهران، از آنجا هم تلاش می کند و به خارج از کشور میرود.
همهی ما با جبرهایی در زندگی به دنیا میآییم که به راحتی قابل تغییر نیستند. مانند شرایط اقتصادی-اجتماعی اکنون خودمان در ایران. دلار یک مرتبه چندهزارتومان گران میشود. ارتباط کشورمان با دیگر کشورها هم قطع است. همهی اینها دست به دست هم داده تا شرایطی جانفرسا و مستهلککننده برایمان بسازد. سخت است. میدانم. من هم در همین شرایط زندگی میکنم.
اما از طرفی، ما میتوانیم روی حوزهی اختیاراتمان فعالیت کنیم و تلاش کنیم تا جبرها را کنار بزنیم. همین میشود موفقیت در زندگی. مگر امثال بیرانوندها و طارمیها در فوتبال، و مریم میرزاخانیها در علم و دانش کم بوده و هستند؟ آیا آنها چیزی از ما بیشتر داشتهاند؟ جواب خیر است. اکثریت ما انسانها با تواناییهای مشترکی به دنیا آمدهایم. توانایی ذهنی. تفاوت اصلی بین ما انسانها، طرز نگرش ما نسبت به پدیدههای دنیاست.
اصلی که فراموش کردهایم
ما خاص بودن خودمان را فراموش کردهایم. توانایی ذهنی انسان قابل اندازهگیری نیست. بیاییم با همدیگر آزمایشی انجام دهیم. از شما میخواهم کلماتی که میگویم را تصور کنید.
آسمان سربی رنگ است و تا چشم کار میکند، دریای نیلی رنگ افق دیدتان را فرا گرفته است. نسیم خنکی لابهلای موهایتان میپیچد و نرمی و چسبندگی ماسهها را زیر انگشتان پاهایتان حس میکنید. به جلو گام برمیدارید و موجهای گرم و کفآلود دریا ساق عریان پاهایتان را بغل میکند…
میبینید چه اتفاقی افتاد؟ شما تمام اینها را در ذهن خودتان تصور و احساس کردید. به نظر شما چه موجود دیگری میتواند چنین کاری را انجام دهد؟ شما از لحاظ تئوریک به چنین فضایی در ذهنتان سفر کردید. خارقالعاده نیست؟
هدف زندگی و شرایط سخت
دوست عزیزی برایم نوشته بود که من با وجود این شرایط کشور دیگر انگیزه و هدفی ندارم. تقصیرها را انداخته بود گردن دولت و کار جهان و امثالهم. حق هم دارد. درست است. شرایط سخت است و ناامید کننده. اما سوال من این است که آیا دنیا به ما قولی از قبل داده که آسان باشد؟ که به ما بدهکار است؟
بسیاری جاها میبینم که نوشتهاند: ” این دنیا فلان چیز رو بهم بدهکاره.” بر چه اساسی میتوان چنین حرفی را زد؟ شرایط در همهی ادوار و در همه جای دنیا سخت بوده. هر جایی به شکل خاص خودش.
تفاوت انسانها اینجا مشخص میشود. یک نفر شروع میکند به بهانهآوردن بابت تلاش نکردن و بیهدفی، یک نفر هم شروع میکند به برداشتن گامهای کودکانه در مسیر پیشرفت، که معمولا همانند هل دادن دانهی برفی از بالای دره، آن گامهای کوچک هم بزرگ و بزرگتر میشوند تا جایی که نتیجهاش ناگهانی مشخص میشود و کسانی که بهانه میآوردند شروع به بدگویی پشت سر کسی که با تلاشهای کوچک به نتیجه رسیده میکنند و میگویند:”معلوم نیست پشتش به کجا گرم بوده.”
همهی اینها را گفتم که به نتیجهی اصلی برسم. دنیا برای هیچکس صبر نمیکند. با هیچکس هم مهربان رفتار نمیکند.نمیتوانیم انتظار محبت از طرفش داشته باشیم.
یکی مرغ بر کوه بنشست و خاست چه افزود بر کوه و از وی چه کاست؟ من آن مرغم و این جهان کوه من چو رفتم، جهان را چه اندوه من؟
سخن آخر و نتیجه گیری
بنابرین به نتیجه رسیدیم که ما دیر یا زود رفتنی هستیم. پس شایسته است در قدم اول برای خودمان زندگی بکنیم، نه برای رضایت والدین و دوست و آشنا و عزیزان. سپس باید بدانیم هدف ما این است که چیزی از خودمان به این دنیا بیفزاییم. دست دیگری را بگیریم، خودمان و جهان خاص خودمان را به عنوان یک انسان ابراز کنیم و به عنوان گنجینهای در اختیار آیندگانمان بگذاریم. همانطور که امثال ونگوگ درونیاتشان را به تصویر کشیدهاند.
قرار هم نیست تلاشی هنرمندانه و عجیب باشد. انسان بودن و مهر ورزیدن تمام کاریست که کافیست انجام شود. مهرورزیدن به یک سگ تشنه، یک کودک کار که میخواهد به کسی تلفن بزند، یا کمک به دوستی در آماده شدن برای امتحان.
بهگمانم بعد از مطالعهی این پست،خواندن مطلب زیر هم برای شما مفید باشد:
در باب زندگی | یافتن هدف زندگی یا ساختن هدف زندگی؟یک پرسش و پاسخ
مطلبتون مفید بود ولی در کنار تلاشهای ما شرایط,بیرونی هم دخیل هستند ولی این دلیل نمیشه ما دست از سعی و تلاش برداریم.
دقیقا همینطوره زهراجان.دقیقا اشاره کردم توی متن به همین موضوع.ممنونم از حسن توجه و همراهیتون با من.