در کافه قاف که کار میکردم بعضیوقتها پسران و دختران جوانی با ژستهای روشنفکریِ آنچنانی و سیگار و عینکهای گرد تهاستکانی میآمدند. با ژستهای روشنفکری کاری ندارم. وقتی شروع به صحبت میکردند تهی بودن حرفهایشان آزارت میداد. هر نفر چهارتا تکهکتاب توی کانالهای تلگرامی و اینستاگرام از نیچه و شوپنهاور خوانده بود و اظهارفضل میکرد. همیشه هم بحث و دعوا بر سر این بود که حق با کدامشان است و کدامشان اشتباه میکند. لازم به ذکر نیست که همه هم خودشان را محق میدانستند.
حالم از تماشای آنها بد میشد. مطمئنم شما هم با چنین جمعهایی برخورد داشتهاید. اینها چهرهی فلسفه و فلسفیدن را خراب کردهاند. نگاه جامعه به فلسفه با همین تصورات خراب شده است که علاقهمندان به فلسفه قیافه میگیرند و خودشان را تافتهی جدابافته میدانند. سیگار میکشند، کاری بهتر از کتاب خواندن ندارند و نگاهی از بالا به پایین به دیگران دارند. در حالی که در واقعیت فلسفه و علاقهمندان واقعی به فلسفه از زمین تا آسمان با چنین تصوراتی تفاوت دارند. غایت فلسفه بحث و جدال بر سر اینکه حق با چه کسی است نیست. هیچوقت نبوده است.
فلسفه تلاش برای پیچاندن واقعیت و فریب دادن طرف مقابل نیست. اینطوری جا افتاده است، اما در واقعیت فلسفه یعنی عشق به خرد. عشق به خرد برای بهتر زیست کردن و غنیکردن شخصیت خودمان. فلسفه یعنی تلاش و فعالیت برای غنیکردن جهانبینی و تفکرمان. یعنی خودسازی و توسعهی فردی. در این مطلب به این موضوع پرداختهام که فلسفه تئوری نیست و به لفاظی و پیچیدهگویی و فریب ارتباطی ندارد، بلکه نوعی فعالیت است برای گسترش و غنیکردن تفکر و جهانبینیمان و خودسازی.
فهرست مطالب
فلسفه و تئوری
فلسفه تئوری نیست. اینها دو تعریف کاملا جداگانه دارند. فلسفه اساساً مطالعهی ماهیت بنیادی دانش، واقعیت و هستی است. تئوری پیشفرض یا سیستمی از ایدهها است که هدف آن توضیح دادن چیزی است. این تفاوت اساسی میان فلسفه و تئوری است.
فلسفه یعنی فعالیت
فلسفه صرفاً یک تئوری دربارهی چیزی نیست. اعتقاد یا آرزو هم نیست. فلسفه یک فعالیت است: جستجوی خرد. فلسفه فعالیتی فکری است. اندیشه است درباره اندیشیدن و اندیشه ها.
ویلیام رالف اینژ گفت: «هدف مطالعه فلسفه شناخت ذهن خود است ، نه افراد دیگر». فلسفه فراتر از یک جستجوی دانش، یک فعالیت است. فعالیتی که به ما می آموزد تحلیل، ارزیابی و استدلال کنیم. این ابزاری برای کسب و اصلاح مهارت های تفکر انتقادی و حل مسئله است.
فلسفه نوع خاصی از تفکر یا سبک تفکری خاص است. فلسفه را نباید با محصولش اشتباه گرفت. آنچه فیلسوف ارائه میدهد مجموعه ای از اندیشههای فلسفی است نه فلسفه. یک فیلسوف تنها یک فلسفه را دنبال می کند، و آن هم جستجوی حکمت است.
ویل دورانت در کتاب لذات فلسفه نوشته است:
پس از مرگ بیکن و اسپینوزا (که بعدها به این دو فیلسوف مهم خواهم پرداخت) به چه روزی افتاده است؟ بیشتر آن صرف بحث شناسایینگری، یعنی جدال اسکولاستیکی «Scholasticism» و لفاظی و مغلق گویی در چگونگی شناخت و مناقشهی نامفهوم و مرموز در هستی عالم خارج شده است.
خطرهای اسکولاستیسم
یک توضیح کوتاه بدهم. اسکولاستیسم یعنی چی؟ در قرون وسطی مدارسی برای حوزویان مسیحی طراحی شد که در آن به طلبههای مسیحی آموزش داده میشد چگونه از باورها و آیین مسیحیت در برابر اندیشههای جایگزین مثل پروتستانیسم و بهطور کلی هر اندیشهی دیگری دفاع کنند.
توجه کردید؟ جدال اسکولاستیکی یعنی جدالی برای دفاع از عقاید خود در برابر عقاید دیگران. یعنی همان چیزی که شکل سخیفترش را در بین خودفیلسوفپندارهای سیگار به دست و پر نخوت میبینیم. در حالی که فلسفه اصلا با دفاع از عقاید خود میانهی خوبی ندارد. اصلا غایت فلسفه دفاع از عقاید خود نیست! غایت فلسفه گفتگو، مباحثه و به اشتراک گذاشتن نقطهنظرها و ایدهها با یکدیگر برای رسیدن به جهانبینی جدیدتر و گستردهتر برای افراد حاضر در گفتگو است. ببینید تا چه اندازه فلسفه در جامعه دچار کژفهمی شده است.
[…] بلاگ را به تعریف مبانی فلسفه به زبان ساده و تحقیقات و فعالیت فلسفی خودم اختصاص دهم. اولین دروازهی شهر فلسفه هم متافیزیک […]