معرفت شناسی چیست؟ خب فکر نمیکنم این سوالی باشد که هر روز یا حداقل سالی یک بار از خودمان بپرسیم. اما به عنوان یکی از ستونهای اصلی فلسفه باید حتما بهش میپرداختم. خیلی ساده بخواهم بگویم، معرفتشناسی دغدغهاش این است که ببیند چه چیزهایی را میدانیم یا میتوانیم بدانیم یا اصلا نمیدانیم. متوجهم که ممکن است خیلی مبحث فلسفی جذابی بهنظر نیاید، اما بسیار مهم و بسیار جدی است. طوری که بسیاری از فلاسفه و حکیمها، بهخصوص حکیمهای ایرانی مثل ابن سینا به این شاخهی فلسفه پرداختهاند. خود من تا قبل از نوشتن این مقاله اطلاعات کمی در مورد این حوزه داشتم، اما متوجه شدم که باید خیلی بیشتر در این شاخه فلسفه فعالیت و مطالعه کنم. زیاد نزنم به جاده خاکی و بروم سر اصل مطلب. تا پایان این مقاله با چیستی معرفت شناسی و مفاهیم مختلفش آشنا خواهید شد.
معرفت شناسی مطالعهی ماهیت و دامنهی دانش و باور موجه است. معرفتشناسی ماهیت دانش و چگونگی ارتباط آن با مفاهیم مشابه مانند حقیقت، اعتقاد و توجیه را تحلیل میکند. همچنین با ابزار تولید دانش و همچنین بدبینی در مورد ادعاهای مختلف دانش سروکار دارد. معرفت شناسی اساساً درباره موضوعاتی است که باید با ایجاد و انتشار دانش در زمینههای تحقیقاتی خاص انجام شود.
*البته حالا بیشتر یادداشتهای روانشناختی – فلسفی خودم را در اکانت اینستاگرامم مینویسم. اگر دوست داشتید میتوانید آنها را هم بخوانید: @pourya__jamei
فهرست مطالب
معرفت شناسی سوالاتی از این قبیل می پرسد:
«دانش چیست؟»، «چگونه دانش به دست می آید؟”»، «مردم چه میدانند؟»، «شرایط لازم و کافی دانش چیست؟»، «ساختار دانش و محدودیتهای آن چیست؟»، «چه چیزی باورهای موجه را توجیه میکند؟»، «چگونه باید مفهوم توجیه را درک کنیم؟»، «آیا توجیه برای ذهن یک فرد درونی است یا خارجی؟»
نوعی از دانش که معمولاً در معرفت شناسی مورد بحث قرار میگیرد ، دانش «گزارهای» است در مقابل دانش «چگونگی» (به عنوان مثال ، دانش “2 + 2 = 4” ، در مقابل دانش چگونگی جمع کردن دو عدد).
دانش چیست؟
دانش، آگاهی و درک جنبههای خاص واقعیت است. این اطلاعات شفاف و مبرهنی است که از طریق فرایند عقلی اعمال شده بر واقعیت بدست آمده است. رویکرد سنتی این است که دانش به سه شرط لازم و کافی نیاز دارد ، بنابراین دانش پس از آن می تواند به عنوان “باور واقعی موجه” تعریف شود:
- حقیقت: از آنجا که گزارههای نادرست را نمیتوان شناخت – برای چیزی که به عنوان دانش حساب شود ، باید واقعاً درست باشد. همانطور که ارسطو به طور مشهور (اما کاملا گیج کننده) آن را بیان کرده است: « با گفتن از چیزی که آن چیز نیست، یا گفتن از چیزی که این نیست، نادرست است. با این وجود، گفتن از چیزی که هست، یا دربارهی چیزی که اینگونه نیست، درست است.» (این گزاره را سادهتر بخواهیم توضیح دهیم به شکل زیر در میآید:
«حقیقت همان چیزی است که درست است. این ممکن است هر چیز واقعی باشد (واقعیت) یا فقط بخشی از آن (یک واقعیت) باشد. همچنین ممکن است گزارهای درست باشد: یعنی یک حقیقت باشد. موارد یا گفته هایی که صحت ندارند، نادرست هستند. چیزهای واقعی وجود دارند (یا وجود داشته اند). چیزهای دروغین وجود ندارند (یا هرگز وجود نداشتهاند).»)
- اعتقاد: از آنجا که شخص نمیتواند چیزی را بشناسد که حتی به آن اعتقاد نداشته باشد، جملهی «من x را میشناسم، اما من معتقدم که x درست نیست» متناقض است.
- توجیه: توجیه در مقابل اعتقاد به چیزی که صرفا بر اساس یک شانس اتفاق میافتد قرار دارد.
بحث انگیزترین قسمت همه اینها تعریف توجیه است و چندین مکتب فکری در این زمینه وجود دارد:
- طبق شواهدگرایی [Evidentialism] ، آنچه اعتقاد را از این نظر قابل توجیه میکند، داشتن شواهد است – یک اعتقاد تا حدی که با شواهد شخص متناسب باشد، موجه است.
- انواع مختلف موثقگرایی [Reliablism] حاکی از این است که: 1) توجیه برای دانش لازم نیست به شرطی که یک باور واقعی قابل اعتماد تولید شده باشد. یا 2) توجیه لازم است اما هر فرآیند شناختی قابل اعتماد (به عنوان مثال بینایی) توجیه کافی است.
- مکتب دیگری، لغزشناپذیرگرایی [Infallibilism]، معتقد است که یک باور نه تنها باید درست و موجه باشد، بلکه توجیه اعتقاد باید حقیقت آن را ایجاب کند، بنابراین توجیه اعتقاد باید غیرقابل خطا باشد.
بحث دیگر این است که آیا توجیه خارجی است یا داخلی:
- برونگرایی [Externalism] معتقد است که عواملی که “خارجی” قلمداد میشوند (به معنای خارج از شرایط روانشناختی افرادی که دانش کسب میکنند) می توانند شرایط دانش باشند، بنابراین اگر واقعیتهای مربوط به توجیه یک گزاره خارجی باشند، قابل قبول هستند.
- از طرف دیگر ، درونیگرایی [Internalissm] ادعا میکند که همهی شرایط دانشساز در احاطهی روانی کسانی است که دانش کسب می کنند.
در سال 1963، ادموند گتیر [Edmund Gettietr]، فیلسوف آمریکایی، این نظریه سنتی دانش را زیر سوال برد و ادعا کرد که شرایط خاصی وجود دارد که فرد از آن اطلاعاتی ندارد، حتی در صورت تحقق همهی شرایط فوق (موارد گتیر که عنوان کرده است). به عنوان مثال: فرض کنید ساعت در دانشگاه (که زمان دقیق را حفظ میکند و به خوبی کار میکند) شب گذشته در ساعت 11:56 بعد از ظهر کار خود را متوقف کرده و هنوز تعمیر نشده است. در راه رفتن به کلاس ظهر، دقیقاً دوازده ساعت بعد ، نگاهی به ساعت میاندازم و این باور را دارم که ساعت 11:56 است. اعتقاد من درست است، زیرا ساعت در واقع 11:56 است. و اعتقاد من موجه است، زیرا دلیلی ندارم که در کار ساعت تردید داشته باشم، و نمی توان من را سرزنش کرد که مبنای اعتقادات مربوط به زمان را بر گفتهی ساعت قرار می دهم. با این وجود، به نظر می رسد بدیهی است که من نمی دانم ساعت 11:56 است. از این گذشته، اگر کمی زودتر یا کمی دیرتر از پشت ساعت عبور می کردم، به جای یک باور واقعی، به یک باور غلط میرسیدم.
دانش چگونه به دست میآید؟
دانش گزارهای بسته به منبع آن می تواند دو نوع باشد:
- متقدم[Priori] (یا غیرتجربی [non-empirical]): جایی که دانش به طور مستقل از تجربه، یا متقدم بر آن و قبل از آن، امکان پذیر است و فقط به استفاده از دلیل (مثلاً دانش در مورد حقایق منطقی و ادعاهای انتزاعی) نیاز دارد.
- متاخر [Posteriori] (یا تجربی [empirical]): که در آن دانش علاوه بر استفاده از دلیل (بعنوان دانش از رنگ یا شکل یک جسم فیزیکی ، یا دانش از مکانهای جغرافیایی)، فقط متاخر یا متعاقب آن، ممکن است تجربههای حسی خاص را داشته باشد.
آگاهی از حقایق تجربی در مورد جهان فیزیکی لزوماً شامل ادراک، به عبارت دیگر ، استفاده از حواس خواهد بود. اما تمام دانش به مقداری استدلال، تجزیه و تحلیل دادهها و ترسیم استنباط نیاز دارد. اعتقاد بر این است که شهود نوعی دسترسی مستقیم به دانش متقدم است.
حافظه به ما اجازه میدهد چیزی را بشناسیم که در گذشته میشناختیم، حتی، شاید، اگر دیگر توجیه اصلی را به خاطر نیاوریم. دانش همچنین میتواند از طریق شهادت از فردی به فرد دیگر منتقل شود (یعنی توجیه من برای یک اعتقاد خاص میتواند به این واقعیت برسد که منبع معتبری به من گفته است که واقعیت دارد).
چند نظریه اصلی کسب دانش وجود دارد:
- تجربهگرایی [Empiricism]، که بر نقش تجربه تأکید دارد، به ویژه تجربه مبتنی بر مشاهدات ادراکی توسط حواس پنجگانه در شکل گیری ایده ها، در حالی که مفهوم ایدههای ذاتی را تخفیف میدهد. اصلاحات این اصل اساسی منجر به پدیدارگرایی [Phenomenalism]، مثبت گرایی [Positivitism]، علم گرایی [Scientism]و مثبت گرایی منطقی [Logical Positivitism] شد.
- خردگرایی [Rationalism]، که معتقد است دانش از تجربه حاصل نمیشود ، بلکه توسط فرآیندهای متقدم بدست میآید یا ذاتی است (به شکل مفاهیم) یا شهودی است.
- نماینده گرایی [Representationalism] (یا به عناوین دیگر: رئالیسم غیرمستقیم یا دوگانه گرایی معرفت شناختی)، که معتقد است جهانی که ما در تجربهی آگاهانه می بینیم، خود دنیای واقعی نیست، بلکه صرفاً یک ماکت واقعیت مجازی مینیاتوری از آن جهان در یک نمایش داخلی است.
- سازه گرایی (یا ساخت گرایی) [Constructivism]، که فرض میکند تمام دانش “ساخته” میشود ، به این معنا که منوط به قرارداد، ادراک انسان و تجربه اجتماعی است..
انسانها چه چیزهایی را میتوانند بدانند؟
این واقعیت که هر «توجیه داده شدهای از دانش» به خودی خود به اعتقاد دیگری بستگی خواهد داشت، به نظر می رسد که به قهقرایی بی نهایت منجر شود.
شکگرایی[Skepticism] با عدم امکان آشکار تکمیل این سلسله استدلال بیکران آغاز میکند، و استدلال میکند که در نهایت، هیچ اعتقادی توجیه پذیر نیست و بنابراین هیچ کس واقعاً چیزی نمی داند.
خطاپذیرگرایی [Fallibilism] همچنین ادعا میکند که یقین مطلق دربارهی دانش غیرممکن است، یا حداقل اینکه اصولاً همه ادعاهای دانش ممکن است اشتباه باشد. برخلاف شکگرایی، خطاپذیرگرایی به معنای نیاز به کنار گذاشتن دانش ما نیست، فقط روی این نکته تاکید میکند که، چون دانش تجربی با مشاهده بیشتر قابل تجدید نظر است، هر یک از مواردی که ما به عنوان دانش در نظر می گیریم ممکن است نادرست باشد.
در پاسخ به این مشکل بازگشت و ناتوانی در توجیه، مکاتب مختلفی بوجود آمده است:
- بنیادگرایی [Foundationalism] ادعا میکند که برخی از عقاید که از دیگر عقاید پشتیبانی میکنند بنیادی هستند و خود مستلزم توجیه سایر اعتقادات نیستند (عقاید خود توجیه پذیر یا غیرقابل خطا یا عقاید مبتنی بر ادراک یا برخی ملاحظات متقدم).
- ابزارگرایی [Instrumentalism] این دیدگاه روش شناختی است که مفاهیم و نظریهها صرفاً ابزارهای مفیدی هستند و ارزش آنها با تأثیرگذاری آنها در توضیح و پیش بینی پدیدهها سنجیده میشود. بنابراین ابزارگرایی انکار میکند که نظریهها قابل ارزیابی هستند. عملگرایی [Pragmatism] مفهومی مشابه است که معتقد است چیزی فقط در حدی که کارساز باشد دارای پیامدهای عملی است.
- نامتناهی بودن [Infimitism] به طور معمول مجموعهی بی نهایت را صرفاً بالقوه میداند، و فقط در صورت نیاز، فرد نیاز به توانایی ارائه دلایل مربوطه را دارد. بنابراین، بر خلاف بیشتر نظریه های سنتی توجیه ، بی نهایت گرایی عقبگرد نامحدود را توجیه معتبری میداند.
- انسجامگرایی [Coherentism] معتقد است که یک اعتقاد فردی به طور دایرهای از طریق منطبق شدن (با انسجام) با بقیه سیستم اعتقادی که بخشی از آن است توجیه می شود، به طوری که قهقرایی طبق الگوی توجیه خطی پیش نمیرود.
- بنیادگرایی منسجم [Foundherentism] موقعیت دیگری است که به معنای اتحاد بنیادگرایی و انسجامگرایی است.
منبع:
[…] مسئله مربوط به سوالات مرتبه دوم، به ویژه معناشناسی، معرفت شناسی و هستی شناسی اخلاق […]