فلسفه و فیلسوفها از بیرون اصلا جذاب بهنظر نمیرسند. کلمههای قلنبهسلنبهای که به کار میبرند، سوالهای پیچیدهای که میپرسند و بحثهای روی مخای که انجام می دهند گاهی آزاردهنده است و انگار علاقهمندان به فلسفه میخواهند با فلسفهبافی اظهار فضل کنند و به دیگران فخرفروشی کنند. کاملا به این مسئله واقفم و خود من هم تا چند سال پیش به همین مسائل فکر میکردم. اما واقعیت این است که فلسفه نه تنها برای ما در زندگی لازم، بلکه ضروری است. فلسفه میتواند جهانبینی ما را بسط دهد و از ما انسان پختهتر و بالغتری بسازد. در این مطلب به بیان اینکه چرا فلسفه جذاب است ولی در عصر حاضر جذاب بهنظر نمیرسد و همچنین اهمیت فلسفه و کمکهایی که در زندگی به ما میکند پرداختهام.
فهرست مطالب
چرا فلسفه در عصر حاضر جذاب نیست؟
بحث در واقع همینجاست که فلسفه در عصر حاضر جذاب محسوب نمیشود. فیلمهای هالیوودی و گروههای موسیقی کیپاپ و امثال اینها جذاب هستند. این حرف را در مذمت کیپاپ، فیلمهای هالیوودی و کسانی که اینها را دوست دارند نمیزنم. مسلماٌ اینها جذابیتهای خاص خود و طرفداران زیادی هم دارند. بحث این است که فلسفه از زمانی به بعد به دام مغلقگویی و پیچیدهنویسی افتاد.
دورانی بوده است که مارکوس اورلیوس، امپراطور روم، فلسفه را از تاج و تختش بیشتر دوست داشت. زمانی بود که کمک شاهانهی اسکندر مقدونی، ارسطو را به دانشمندترین مرد تاریخ مبدل کرد. یا فرانسیس بیکن که تا پیشوایی انگلستان با کمک پادشاه بالا رفت، یا سقراط که جام شوکران را نوشید.
بی توجهی به ارائه محصول فکری
اما فلسفه در دویست سال اخیر بهنحوی پرداخته شده که فراموش شدنش تعجببرانگیز هم نیست. پس از مرگ بیکن و اسپینوزا فلسفه بیشتر صرف بحث و جدال شناسایینگری، یعنی لفاظیها و مغلقگوییها در چگونگیِ شناخت و مناقشهی نامفهوم و مرموز در هستیِ عالم خارج شده است. یعنی افرادی که فقط به دنبال دلایلِ چیزها میگردند. با سخنی از فرانسیس بیکن در مورد این افراد توضیحی میدهم:
«کسانی که به علوم پرداختهاند یا اهل آزمایش یا اهل دگم بوده اند. مردان اهل آزمایش مانند مورچه هستند، آنها فقط جمع میكنند و استفاده میكنند. استدلالکنندهها شبیه عنکبوتها هستند که از مواد خودشان تار عنکبوت درست میکنند. اما زنبور عسل جایگاهی میان این دو را اتحاؐ میکند: مواد خود را از گلهای باغ و مزرعه جمع میکند، اما با قدرت خودش آنرا تبدیل و هضم میکند. غایت اصلی فلسفه هم همین است. زیرا نه فقط به قدرتهای ذهنی متکی است و نه موضوعی را که از تاریخ طبیعی و آزمایشهای مکانیکی جمع میکند و آن را همانگونه در حافظهاش قرار میدهد ک٧ آن را یافته است، بلکه آن درک و هضم میکند و در آخر محصولی شیرین ارائه می دهد.»
از دیدگاه فرانسیس بیکن، هدف واقعی فلسفه و فیلسوف باید این باشد که آزمایش کند، استدلال بیاورد و نتیجهای شیرین را ارائه دهد. چنین محصولی جذاب خواهد بود.
عدم صداقت در فلسفه معاصر
فلسفه امروز دیگر محبوب و جذاب نیست چرا که روح صداقت و صداقت دوستی خودش را از دست داده است. نیچه در کتاب فراسوی نیک و بد مینویسد:
«فلاسفه چنین وانمود میکند که عقایدشان نتیجهی تحول ذاتی و استدلالهایی است که با بیطرفی سرد و بیغل و غش و مقدسی صورت گرفته است… ولی در حقیقت نتیجهی حکم یا تصور یا تلقینی است که قبلا در آنها وجود داشته است و غالباٌ آرزوی قلبی آنان نیز بوده است. ایشان این احکام و تصورات قبلی را به شکلی ظریف و مجرد در میآورند و بعد دلیلی برای آن میتراشند.»
یعنی در واقع صداقت کامل در فلسفه و تزهای فلسفیِ فیلسوفان دیده نمیشود و تنها صداقتی ناقص است که آن فیلسوف دوست دارد حقانیت داشته باشد، در نتیجه آن را عنوان میکند و بعد با ظرافتهای کلامی برای آن دلیل میتراشد. چنین رویهای باعث مغلقگویی و پیچیدهنویسی میشود که هیچ جذابیتی ندارد.
یکی دیگر از دلایل جذابیت کمتر فلسفه در عصر حاضر، رقابت آن با هنر است. هنر رازآلودتر است. رازآلودگی برای ما جذابیت بیشتری دارد. همانطور که یک زن موجودی غامض و پیچیده است ولی همین جنبه است که مرد را شیفتهی خود ساخته و وادار میکند دائماٌ در کشش و کوشش باشد تا به درون این تاریکی راه یابد و از راز آن آگاه شود.
اینجاست که فهمیدن و درک کسی که در تلاش برای بیان حقیقت باشد آسانتر از درک آن کسی است که از شور و عشق سخن میگوید. فلسفه در نهان به هنر و عشق جمالآفرین او غبطه میخورد. البته که فلسفه و هنر دشمن یکدیگر نیستند، بلکه دوستانی ازلی هستند.
چرا فلسفه جذاب است؟
h3>فلسفه چیستؿ
فلسفه یعنی تحقیق در تجربیات انسانی به صورت یک کل، یا تحقیق در قسمتی از تجربیات انسانی بهشرط ارتباط آن با کل. بلافاصله میتوانیم بفهمیم که هر مسئلهای میتواند موضوع بحث فلسفه قرار بگیرد، به شرط اینکه به آن مسئله از نظر ارتباط آن با کل و در پرتو تمام تجربیات و آمال انسانی بنگریم. با چنین تعریفی از فلسفه، هر کسی بخواهد یا نخواهد فیلسوف است. چه روانشناسی باشیم که در مورد شرایط یکی از مراچعهکنندگانش میاندیشد و نتیجهگیری میکنیم و چه کارگری باشیم که در هفتتپه به کار مشغول هستیم و دربارهی اعتصابی که کردهایم میاندیشیم.
ارتباط علوم و فلسفه
حالا به بحث ارتباط بین علوم و فلسفه میرسیم. علوم مانند دریچهای هستند که فلسفه از آن به جهان مینگرد. اگر فلسفه و علم را به بخشی از وجود خودمان تشبیه کنیم، فلسفه میشود نَفس (روح) ما و علوم میشوند حواس ما. مثلا هدفِ رفتن به شهربازی را در نظر بگیریم. علم میشود «با چی بریم شهربازی؟ با ماشین. از کدم اتوبان بریم تا برسیم بهش؟ از ستارخان.» و فلسفه میشود برنامه و تصمیم: « امشب کجا بریم؟ ساعت چند بریم؟»
ارزش امور و اسباب و آلات ( علم) فقط در ارتباط آن با امیال انسانی است. اما منظم ساختن امیال و رغبات و ساختن شخصیت هماهنگ و زندگی منظمی از آن، از وظایف و اهداف عالی فلسفه است.
فلسفه چه کمکی به ما می کند؟
فلسفه از ما انسان کاملتر و عمیقتری میسازد. فلسفه دامنهی مواردی را که میتوان درک کرد و از آنها لذت برد را گسترش میدهد. خود من تا قبل از مطالعهی فلسفه با مباحثی مثل دیالکتیک، اخلاق و فلسفهی سیاسی آشنایی چندانی نداشتم. تا قبل از آشنایی با فلسفه، نهایت لذتی که آدم میتواند درک کند لذت جنسی است. اما آیا کافی هست؟ بماند که باقی ماندن لذت جنسی به عنوان بالاترین لذتها در زندگیِ یک انسان، باعث میشود کنترل کمی روی خود داشته باشیم و اصول و خط قرمزهای لازم برای زیستِ بافضیلت را نداشته باشیم. چنین زیستی جذاب نیست. نه برای خودمان و نه از دیدگاه دیگران. کسی که لذتی بالاتر یا همسطحِ لذت جنسی را درک نکرده باشد محکوم است به کوتهفکری. دیشب با امین خواجوی از دوستان قدیمی به خواندن شعر سنگ آفتاب از اکتاویو پاز نشستیم. در قسمتهایی از این شعرِ بلند تمام تن من رعشه میرفت. فلسفه ذهن و حواس من را تربیت کرده تا چنین شعری را درک کنم و از لذت خواندنش مو بر تنم دشنه شود.
[…] از جذابیت های فلسفه این است که تقریبا هر کسی میتواند در آن وارد شود؛ […]